درد نامه

سلام

امروز یه کم حالم گرفته هست اگه دوست ندارید حالتون خراب بشه این پست رو نخونید

 

بهتون که گفته بودم مامانم اینا اومدن پیشم..میدونین این چند وقته با شنیدن یه خبر خیلی بهم سخت گذشته..یه خبری که هیچوقت توقع شنیدنش رو نداشتم..

یادم میاد یه جایی گفته بودم که دایی کوچیکم سرطان روده داره و ازتون خواستم دعاش کنین..این بنده خدا تقریبا ۳ ماه پیش فوت شده و خانواده ام به من نگفته بودن..

وقتی این خبر رو شنیدم خیلی بهم ریختم..چون باورم نمیشد..چون هنوز به این امید بودم که میرم ایران و میبینمش..چون اصلا من در جریان دقیق بیماریش نبودم..و نمیدونستم که اینقدر حاد هست..

اخه خدا نمیدونم چی بگم...بهم میگن نمیشه با خدا و دنیاش جنگید ولی دلم میخواد از خدا بپرسم اخه چرا؟؟

چون اون هم حیف بود٬ و هم اینکه جوون بود با ۲ تا بچه کوچیک..دخترش که امسال تازه مجاز شد برای دانشگاه و یه پسر کوچیک ۹ ساله..دلم خیلی میسوزه..دلم میلرزه..برای روز پدر که تبریک میگفتم فقط اشک میریختم..واسه همینه این چند روز حال وبلاگ نویسی رو ندارم..چون اگه بخوام بنویسم فقط باید از درد بنویسم..فقط از سختی هایی که این بنده خدا این چند ماه اخر عمرش کشیده بنویسم.. دلم به درد میاد وقتی در موردش میشنوم..

این چند روز نتونستم به دختر داییم یا مادر بزرگم زنگ بزنم و تسلیت بگم..چون باورم نمیشد..چون نمیخوام قبول کنم که دیگه اون پیش ما نیست..ولی پریروز که خاله ام زنگ زد خواهرم که الان اینجا هست بهش گفت که من جریان رو فهمیدم..بعد که باهاش صحبت کردم کلی پشت خط با هم گریه کردیم..و امروزهم که با مامان بزرگم صحبت کردم خیلی گریه کردیم..بنده خدا هروقت بهم زنگ میزد من ازش حال داییم رو میپرسیدم و اونم میگفت که خوبه و سلام میرسونه..بعد که تلفن رو قطع میکرده میشسته با صدای بلند گریه میکرده..الان هم حال خودش بده و هم حال پدر بزرگم..داغ بچه خیلی سخته..اونم اینی که با اینها تو یه خونه بوده و همیشه مراقبشون بوده..بنده خدا مامان بزرگم اینا.. 

نمیدونم چی کشیدن..ولی میدونم که خیلی بهشون سخت گذشته..

باورم نمیشه..خیلی برام سخته..خواهرم میگفت:ما که ۵-۶ ماه مریضی و بیمارستان رفتنا و فوت شدن و تشیع جنازه رو با چشمامون دیدیم باورمون نمیشه چه برسه به تو که هیچی ندیدی..و فقط خوبی ها و بگو بخنداش تو ذهنته..

این چند روز خیلی میخواستم بنویسم ولی نمیتونستم..الانم فقط با بغض و اشک مینویسم..

خیلی سخته..خیلی..

درسته که اون خودش راحت شد..چون خیلی سختی کشید..ولی خب برای ما مصیبت بزرگی بود.

این چند روزه که فهمیدم..تا اسمش میاد گریه میکنم..برام خیلی سخت شده..با هر اهنگ غمگینی گریه میکنم..دلم خیلی نازک شده..ولی چه کنم که باید راضی باشیم به رضاش..

خدایا روح بزرگ این مرد رو غریق رحمتت کن..