نگار من

 

دیشب مامانم اینا رفتن ایران..

خیلی دپرسم

حوصله هیچی ندارم

این خواهر کوچیکه ما رو خیلی به خودش عادت داده بود

همش حرفاش میاد تو ذهنم..خیلی بد جنسه....

من الان نگار و میخوام

عروسکاشو گذاشته پیش من میگه بچه هامو بزرگ کن تا من بیام..

منم دیشب یه فصل حسابی تو این خرسه گریه کردم تا خوابم برد

.

.

.

۲ هفته پیش اولین دندون شیریش افتاد داد به من تا نگهش دارم

من خیلی دوسش دارم...یه حس دیگه ای نسبت به این بچه دارم..با همه فرق میکنه..

 

چند روز پیش با هم نهار رفتیم بیرون٬ داداشم ما رو برد یه رستورانی که قبلا نرفته بودیم..نگار می گفت من دوست ندارم..کلی رفت تو قیافه..منم کلی ازش عکس گرفتم..چندتاشو براتون میزارم..خیلی باحال شده بود

 

اینم وقتی هست که از قیافه اومده بود بیرون..چون رفتیم خانوم یه جای دیگه نهار خورد

منم هی بهش میگفتم اخم کن ازت عکس بگیرم..اونم کم دلم رو نبرد با کاراش

 

دلم واسه قیافه گرفتنش تنگ شده

خیلی گله..واقعا بچه ی خوبیه..همه دوسش دارن..چون خیلی مودب و نازه

شاید بگین چون خواهرمه اینجوری میگم ولی مطمئنم اگه خودتونم ببینیدش همینو میگید..

 

 

این چند وقتم علت آپ نکردنم همین بود..آخه حوصله کامی رو نداشتم..تا وقتی نگار رو دارم به هیچی نیاز ندارم..همه وقتم رو با اون گذروندم