تولد حضرت معصومه (س)

سلام 

 

 

تولد حضرت معصومه (س) و روز دختر بر شما دوستان خوبم مبارک  

  

 

 

التماس دعا

هر بار که میروی رسیده ای

سلام 

این متن رو یکی از دوستانم برام ایمیل زده بود خوشم اومد اینجا گذاشتمش..امیدوارم که شما هم درسش رو بگیرید و خوشتون بیاد... 

 

 

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه‌ دور بود.سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست. کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.
خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود.
و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد.
چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی؛ پاره‌ای‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور.
سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی؛ و پاره‌ای‌ از «او» را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.. 

 

 

  

 

شهادت امام جعفر صادق (ع) رو به شما شیعیان جعفری تسلیت عرض میکنم.. 

 

التماس دعا

از کتاب و کتابخونه تا open house

سلام 

 

از کلاس اومده بودم داشتم یه کمی فکر میکردم .. برنامه میریختم..

یهو هوس کردم بیام اینجا بنویسم.. 

 

یه سری کتاب از کتابخونه گرفتم ببینم اگه خوبه بخرمشون.. هنوز اون کتابهایی که استادا گفتن رو گیر نیاوردم.. فعلا با همینا میخونم تا اونا رو هم بخرم.. 

راستش امسال خیلی با انگیزه ترم..  درسها رو سر کلاس یاد میگیرم.. میام خونه یه نگاهی میندازم و واسه خودم جزوه بر میدارم... 

دیشب یه ۳-۴ ساعتی داشتم درس میخوندم اصلا متوجه گذر زمان نبودم... خیلی خوشحالم که این حالت رو دارم.. دارم از درس خوندنم لذت میبرم.. 

راستش خیلی سخته ولی این انگیزهه بدجوری منو وادار به خوندن میکنه :)) 

 

بچه ها هم امسال خیلی بهتر از پارسال هستند.. هم جدی تر و هم خونگرم تر.. 

با همشون سلام علیک دارم ولی با یه چند تایی بیشتر اخت شدم.. 

یکیشون هندی .. امروز میگفت که برا شنبه بیا خونمون... آخه شنبه دیپاولی هست.. عید هندی ها... گفت شنبه تو خونمون مهمونی داریم.. اینا بعضی از خانواده هاشون وقتایی که عیدشون میشه در خونشون بازه و همینجوری از بیرون مهمون میاد و غذا میخوره و میره   

مسلمونا عید فطر اینطوری هستند.. چینی ها هم که عید چینی ها...  

شنیدم که امسال عید فطر ماهاتیر محمد هم نزدیک منطقه ایرانی نشین Mines.. مالزی open house   داشته..  

رسم جالبیه.. از چند وقت خونشون رو تمیز میکنن که واسه عید مهمون میخواد بیاد.. حالا فرقی هم نمیکنه که مهمونشون کی هست..فقط غذا درست میکنن و منتظر مهمون میمونند.. 

  

از کجا رسیدم به کجا... از کتاب و  کتابخونه به open house  

بسه دیگه خیلی نوشتم  

 

 

هی تصمیم میگیرم خیلی بهتون اطلاعات ندم هاااااا ولی نمیدونم چرا وقتی مینویسم همه چیو مینویسم

برنامه کلاسی

سلام 

 

از فردا کلاسام شروع میشه... 

نمیدونم چرا... ولی خیلی خوشحالم.... مثل بچه ای که میخواد بره کلاس اول و شبش خیلی با ذوق و شوق میخوابه تا صبح زود بیدار شه بره ببینه مدرسه چه خبره.. 

منم تو این مدت که دور بودم این احساس رو پیدا کردم که برم ببینم چه خبره... 

والا یه برنامه کلاسی امروز برام ایمیل زدن که خیلی ضایع هست..خدا کنه که عوض شه.. 

من اصلا دوست ندارم که کلاسام تا بعداز ظهر طول بکشههههههههههههه  

دوست دارم زود بیام خونه.. خونه رو خیلی دوست دارم.. توش آرامش دارم... مخصوصا اگه آقای همسر قرار باشه بیاد.. بنده خدا تا وقتی من بیام که خیلی حوصله اش سر میره.. بهش قول دادم اگه بیاد با خودم ببرمش دانشگاه :)  

 آخه  داداشی هم کلاساش از امروز شروع شده.. تو یه دانشگاهیم ولی تو زمانهای متفاوت کلاس داریم...باید یه فکری برا رفت و آمدمون بکنیم... 

 

خدا کنه همش درست شه.. من مطمئنم که جور میشه..  

 

 

پی نوشت: کلاسام از ۸ صبح تا ۱:۳۰ و بعضی وقتها تا ۳ !! بازم خدا رو شکر بهتر از اونایی هست که تا ۹-۱۰ شب کلاس دارن..

احساس مفید بودن دارم

سلام 

 

جدیدا کمتر میرسم که بیام وبگردی و وبنویسی.. یه کمی سرم شلوغ بود..ایران که بودم از وقتم به صورت دیگه ای استفاده میکردم.. چون میدونستم این وقتا کم گیرم میاد و وبلاگ همیشه هست..اینجا هم که اومدم تو این مدت مامان اینا بودن و همه وقتم رو با اونا میگذروندم تا لذت ببرم از زندگیم

از ۳ شنبه هم که کلاسام شروع میشه.. 

 

یه مدتی از درس و کلاس دور بودم حدود ۱ سال.. و فقط یک امتحان دادم تو این مدت.. غیر حضوری!!

 

شاید اگر تو این یک سال کار مفیدی نمیکردم برای خودم متاسف میشدم.. 

ولی به لطف خدا خیلی کارهای مفیدی انجام دادم..و اصلا از این تعویقی که در درسم پیش اومد ناراحت نیستم.. 

 

خیرم تو این راه بود 

مطمئنم.. 

 

تو این مدت تجربه های گرون قیمتی رو بدست آوردم که با هیچ چیزی عوض نمیکنم 

مهمترین و بهترین اتفاق زندگیم هم تو این مدت ایران بودنم بود که نامزدی و عقدم بود..

تو کار هم خیلی تجربه بدست آوردم و میارم.. شرایط خوبی رو دارم به لطف خدا و ازش بخاطر همه نعماتش سپاسگزارم 

 

تنها مشکلم دوری هست..دوری از عشقم و خانواده ام.. 

که انشالله به زودی برطرف میشه.. 

آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ

 سلام 

این مطلب رو یه جایی خوندم .. خوشم اومد با شما هم شریک بشم.. 



آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟ 
 

آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره... 


آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟ 


آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه... 


آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره... 


آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد... 


آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست... 


آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟ 


آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد... 


آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟ 


آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه! 


آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود! 


آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی... 


آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه! 


آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام! 


آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟... 


آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره... 

 

آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم... 


آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم... 


آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند... 


آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید! 


آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است... 


آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری... 
 

آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره... 


آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه... 


آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه! 


آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟ 


آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم... 


آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟  

آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن... 

تولدم

سلام 

دیروز تولدم بود.. تولد بابا هم بود..

مامان و بابا پیشمون بودن..نگار جونمم بود.. 

ولی عشقم نبود.. 

 

 

گذشت ولی به سختی..