عید مبعث

 

شبى سنگین همه هستى را پوشیده، ومکه را سکوتى خرد کننده در میان گرفته بود هیچ صدایى به گوش نمى رسید مگر صداى نفسهاى شب، آمیخته با همهمه نماز و نیایش که از آن (بیت عتیق) بر مى خاست .

ماه روى پنهان کرده واز دیده ها غایب شده بود، برکرانه آسمان تیره تار تنها سوسوى کم فروغ ستاره اى به چشم مى آمد که هر دم کوههاى سربه فلک کشیده مکه مى توانست پرده اى به آن آویزد، کوههایى از سنگ برهنه که به سان کوچه هایى سرکش از ظلمتهاى فشرده دست به دست هم سپرده ،گردن فرازى مى کرد .

دنیا به خواب رفته بود غافل از آن مرد هاشمى که اینک به غار پناه برده بود ودر آنجا غرق دریاى تاملات خود در آن ظلمت فراگستر وسنگین پرتوى از نور حق مى جست ودر خلوت آن غار همدمى با پرتوى هدایت و راحت وآسایش یقین را مى پویید .

آن سوى دیگر، نه چندان دور از حراء شهر مکه خفته بود با خاطره روزگاران مجد و عظمت ئینى که بت پرستى کور طومار آن رادر هم پیچییده بود و هر از گاهى لرزه اندیشه بیدارى بر تن این شهر مى افتاد والبته دیرى نمى پایید که در زیر بار سنگین کابوسى که همه هستى اش رادر بر گرفته بود آرام مى شد .

شهر براى آن مرد تنها که در غار حرا با خود خلوت گزیده بود اهمیتى باور نداشت وتنها او را مى دید که خود را ازشلوغى مکه کنار مى کشید .

شب در خود فررفته بود، پیش از آنکه سپیده دم بدمد وپرتو نخستین خویش را بر قله ها، دامنه ها و دره ها بتاباند،ظلمت فراگستر را به روشنى بدل سازد ،با نخستین فروغ سپیده که دل سیاهى آن شب را شکافت وحى خطاب آسمانى «بخوان» بدو رسید .

 اقرا باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا وربک الاکرم الذى علم بالقلم

ســــــــتاره ای بـدرخشید و مـاه مجلس شد                   دل رمیده ما را انـــــــیس و مـــــونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت                    بغــــمزه مسئــله آمــــوز صد مـدرس شد

ببوی او دل بیــمار عاشــــــقان چو صـــبا                    فــــدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوسـت                    گــــدای شهر نگه کن که مــیر مجلس شد

طربـــــسرای محبــــت کنون شود مـعمور                    که طاق ابـــروی یار مــنش مـــهندس شد

لب از ترشــــح می پاک کن برای خــــــدا                    که خاطرم به هــزاران گـنه موسـوس شد

کرشــمه تو شـــرابی به عــــارفان پیمود                    که علـم بی خبر افتـاد و عــقل بی حس شد 

چو زر عــزیز وجودست شــــعر من آری                    قـــبول دولتــیان  کــــــیمیای این مــس شد

 خیال آب خضـــــــر بست و جام کیخسرو                    بجرعه نوشی ســـلطان ابوالفــــوارس شد

زراه مــیکده یــاران عـــنان بگــردانــــید                    چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد

   

 

عید رسالت و جشن برگزیدگی و برانگیختگی پیامبر بزرگ اسلام، حضرت محمد مصطفی (ص) بر جهان و جهانیان مبارک باد.

درد نامه

سلام

امروز یه کم حالم گرفته هست اگه دوست ندارید حالتون خراب بشه این پست رو نخونید

 

بهتون که گفته بودم مامانم اینا اومدن پیشم..میدونین این چند وقته با شنیدن یه خبر خیلی بهم سخت گذشته..یه خبری که هیچوقت توقع شنیدنش رو نداشتم..

یادم میاد یه جایی گفته بودم که دایی کوچیکم سرطان روده داره و ازتون خواستم دعاش کنین..این بنده خدا تقریبا ۳ ماه پیش فوت شده و خانواده ام به من نگفته بودن..

وقتی این خبر رو شنیدم خیلی بهم ریختم..چون باورم نمیشد..چون هنوز به این امید بودم که میرم ایران و میبینمش..چون اصلا من در جریان دقیق بیماریش نبودم..و نمیدونستم که اینقدر حاد هست..

اخه خدا نمیدونم چی بگم...بهم میگن نمیشه با خدا و دنیاش جنگید ولی دلم میخواد از خدا بپرسم اخه چرا؟؟

چون اون هم حیف بود٬ و هم اینکه جوون بود با ۲ تا بچه کوچیک..دخترش که امسال تازه مجاز شد برای دانشگاه و یه پسر کوچیک ۹ ساله..دلم خیلی میسوزه..دلم میلرزه..برای روز پدر که تبریک میگفتم فقط اشک میریختم..واسه همینه این چند روز حال وبلاگ نویسی رو ندارم..چون اگه بخوام بنویسم فقط باید از درد بنویسم..فقط از سختی هایی که این بنده خدا این چند ماه اخر عمرش کشیده بنویسم.. دلم به درد میاد وقتی در موردش میشنوم..

این چند روز نتونستم به دختر داییم یا مادر بزرگم زنگ بزنم و تسلیت بگم..چون باورم نمیشد..چون نمیخوام قبول کنم که دیگه اون پیش ما نیست..ولی پریروز که خاله ام زنگ زد خواهرم که الان اینجا هست بهش گفت که من جریان رو فهمیدم..بعد که باهاش صحبت کردم کلی پشت خط با هم گریه کردیم..و امروزهم که با مامان بزرگم صحبت کردم خیلی گریه کردیم..بنده خدا هروقت بهم زنگ میزد من ازش حال داییم رو میپرسیدم و اونم میگفت که خوبه و سلام میرسونه..بعد که تلفن رو قطع میکرده میشسته با صدای بلند گریه میکرده..الان هم حال خودش بده و هم حال پدر بزرگم..داغ بچه خیلی سخته..اونم اینی که با اینها تو یه خونه بوده و همیشه مراقبشون بوده..بنده خدا مامان بزرگم اینا.. 

نمیدونم چی کشیدن..ولی میدونم که خیلی بهشون سخت گذشته..

باورم نمیشه..خیلی برام سخته..خواهرم میگفت:ما که ۵-۶ ماه مریضی و بیمارستان رفتنا و فوت شدن و تشیع جنازه رو با چشمامون دیدیم باورمون نمیشه چه برسه به تو که هیچی ندیدی..و فقط خوبی ها و بگو بخنداش تو ذهنته..

این چند روز خیلی میخواستم بنویسم ولی نمیتونستم..الانم فقط با بغض و اشک مینویسم..

خیلی سخته..خیلی..

درسته که اون خودش راحت شد..چون خیلی سختی کشید..ولی خب برای ما مصیبت بزرگی بود.

این چند روزه که فهمیدم..تا اسمش میاد گریه میکنم..برام خیلی سخت شده..با هر اهنگ غمگینی گریه میکنم..دلم خیلی نازک شده..ولی چه کنم که باید راضی باشیم به رضاش..

خدایا روح بزرگ این مرد رو غریق رحمتت کن..

 

 

تولد حضرت علــی (ع)

 

علــی ای همای رحمت تو چه آیتـی خدا را

که به ما سوا فکندی همه سایه ی هـما را

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علـی بین

به علی شناختم من به خدا قسـم خدا را 

سلام بر دوستان عزیزم

 فرخنده میلاد کعبه زاد حماسه و مهرورزی، مولود کعبه،  مولی الموحدین حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام بر ییروانش و به خصوص پدران زحمتکش و پدر عزیزم مبارک باد

 

 پی نوشت ۱: شرمنده دوستان عزیز که نرسیدم بهشون سر بزنم..به چند دلیل..انشاالله در اولین فرصت به همه تون سر میزنم..

پی نوشت ۲: امروز جواب IELTS رو گرفتم این بار نمره مورد نیاز رو آوردم ۶.۵