یه روزی باید این وبلاگ بسته میشد 

و اون روز امروز بود

دیگر اینجا نمینویسم 

  

 

خداحافظ

دوران نقاهت را سپری میکنیم

سلام 

 

هفته ی سختی رو گذروندم 

ولی با همه سختی هاش به خیر گذشت  

از خدا ممنونم که فرشته اشو زودتر فرستاد تا ازم مواظبت کنه 

  

۳شنبه هفته پیش یه عمل جراحی به صورت لاپاراسکوپی انجام دادم.. تا جمعه بیمارستان بودم.. 

جمعه مرخض شدم .. شنبه مامانم اومد پیشم  یه چند روزی هست و بعد بر میگرده.. 

 تو اون چند روزی که بیمارستان بودم جناب همسر برام سنگ تموم گذاشت..  

از خدا برای نعماتش سپاسگزارم و ممنونم که بهم شانس دوباره زندگی کردن رو داد..

میلاد امام رضا (ع) ۸/۸/۸۸


دارد خبری از آسمان می آید


که بوی رضای مهربان می آید


ای کاش خبر دهند در جمعه نور


 که مهدی صاحب الزمان می آید 



امروز یه روز خاص که فقط همین یکبار تو زندگیمون پیش میاد.. ۸/۸/۸۸ میلاد امام هشتم امام رضا (ع) 

اومدم که ثبتش کنم و بهتون تبریک بگم 

من رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید 

تا حالا خیلی ازحاجتهام رو از امام رضا  گرفتم اینقدر به آقا ارادت دارم که حد نداره... بد جوری دلم تنگه براش.. خوشا به سعادت زائرینش..

تو این ۵ سال که مالزی بودم ۵ بار اومدم ایران ۴ بارش رو مشرف شدم مشهد مقدس.. بهترین خاطرات سفرم به ایران همین مشهد رفتناشه... 

امشبم که شب تولدشه داره بهم عیدی میده.. امشب آقای همسر تو راهه داره میاد پیشم.. من که عیدیمو گرفتم و خیلی خوشحالم امیدوارم که شما ها هم عیدیتون رو بگیرید و دل همتون شاد باشه

 

تا آخر عمرم نوکرشم 

Lincoln's Inn Alumni Dinner

سلام 

 

امشب رو قراره شام با پادشاههای بعضی از استانهای مالزی و وکلا و قضات مالزی و همسرانشون باشیم.. 

با ۲۰ تا از همکلاسی هام میرم 

برم ببینم چه خبره..وقتی برگشتم میام یه گزارشی مینویسم.. اگه بگذارند عکس بگیریم شاید!! اینجا گذاشتم !!   

  

  

پی نوشت: والا خبر خاصی نبود که بنویسم.. 

شاه یکی دوتا از استانها بودن که مثل مجسمه نشسته بودن یه جا...بقیه هم که با هم گپ میزدند..  

وکلا و قضاتی که از قبل هم رو میشناختن دور هم جمع بودن .. دانشجو های بعضی دانشگاهها هم با هم بودن..و بعدم که شام بود.. 

ما هم با دوستامون حرف میزدیم و شام خوردیم..  

منم مثل پادشاهشون هم دیر رفتم (کلاس گذاشتم!!) هم زود پاشدم... 

بچه ها میگفتن بمون بعد از اینجا میخوایم بریم کلاب منم گفتم حتماااااااااااااااااااا  

گفتم کار  مهمی دارم باید برم